فکرت را تغییر بده تا زندگیت تغییر کند

قدم اول شروع هر کاری فکر کردن به آن است

فکرت را تغییر بده تا زندگیت تغییر کند

قدم اول شروع هر کاری فکر کردن به آن است

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

به نام خالق هستی بخش به نام آنکه انسان را از خاک آفرید و والاترین روح را در او دمید انسان را خلق کرد تا تجلی قدرتش و اراده اش باشد بر روی زمین

دیروز گفتیم اگر انگیزه باشد میتوانید یکی از کارآمد ترین ، موثر ترین و متمرکزترین انسانهای دنیا بشوید .

چه انگیزه ای بهتر از اینکه با برنامه ریزی میتوانید به بلندترین قله های موفقیت برسید.

دیروز در مورد چیزهایی که باعث میشود به فکر برنامه ریزی برای وقتمون یعنی طلاهایی که داریم نباشیم صحبت کردیم.

امروز میخواهم در مورد این صحبت کنم که چطوری عادت کنیم به انجام این برنامه ریزی. و نگهداری طلاهایمان.

 میخواهم چند روش و تمرین ذهنی برای رسیدن به اوج عملکرد و کمتر هدر دادن طلاهاتون   برایتان بگویم.

            اول  - صحبتهای مثبت با خود

یعنی به جای اینکه همش بگید : "من همینطوریم " ، "من از بچگی اینطوری بودم" ،"من نمیتونم منظم باشم " .. بگید " من در مدیریت زمان عالی هستم " بگید " من همیشه  دقیق و خوش قول هستم " یا جمله های شبیه این ، این  جمله های مثبت که همیشه بکار میبرید کم کم بر رفتار شما تاثیر میزاره چون در صورتی که کاری از روی بینظمی انجام بدید خودتون را سرزنش میکنید . امتحان کنید

            دوم - خود را فردی با کارایی بالا تصور کنید

ضمیر ناخود آگاه قابل برنامه ریزیه .

در روان شناسی میگن در آینده به همان فردی تبدیل خواهید شد که اکنون در ذهن خود می بینید.

سعی کنید خودتان را فردی منظم ، کارآمد و موثر تصور کنید . حتما" زمانی از زندگیتون وجود داشته که بصورت کارآمد و موثر حجم زیادی از کارهایتان را انجام دادید بخصوص زمانی که به یه دلیلی مجبور بودید.  سعی کنید اون خاطرات را بارها و بارها به یاد بیارید . و از توانایی هاتون لذت ببرید.

            سوم تمرین ذهنی

ورزشکارهای حرفه ای علاوه برتمریناتی که انجام میدن تمرین دیگه ای دارن که بهش میگن تمرین ذهنی.

این کار نیازمند تمرین و تکرار کارها  در ذهن ، قبل از شروع فعالیت فیزیکیه. در یک مکان آرام و ساکت مینشینن  و در ذهن مسابقه را تصور میکنن و حرکاتی که باید انجام بدن را برنامه ریزی میکنن.

دقیقا" همین کار را مهماندارهای هوا پیما هم انجام میدن. یعنی زمانی که هواپیما داره از زمین بلند میشه و اوج میگیره و لحظه نشستن یعنی دو زمانی که بیشترین ریسک پرواز وجود داره . مهماندارها روی صندایهاشون نشستن و اتفاقات محتمل را توی ذهن بررسی و کارهایی را که باید انجام بدن را تمرین میکنن. اینطوری ذهنا" اماده هستن و در صورت بروز اتفاق با سرعت عمل و کارایی بالایی وظایف و مسئولیتهاشون را انجام میدن.

بهترین زمان برای انجام تمرین ذهنی شبها در رختخواب است درست قبل از خواب. خودتون را در حال انجام کارهای فردا تصور کنید. مثلا" شما دانش آموزها تصور کنید که فردا سر کلاس درس نشستید و معلم داره ازتون درس میپرسه حدس بزنید چه سوالی از دوستتون و چه سوالی از شما میپرسه . و خودتون را در حال پاسخ دادن تصور کنید. مطمئنم از اینکه بعضی وقتها درست همونطور که تصور میکنید اتفاق میافته تعجب میکنید.

من این تمرین را خیلی  دوست دارم

تمرین ذهنی را بطور مداوم انجام دهید و خود را طوری تصور کنید انگار یکی از منظم ترین و کارآمد ترین افراد قابل تصور هستید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۳۱
احمد فخاریان

به نام خالق هستی بخش به نام آنکه انسان را از خاک آفرید و والاترین روح را در او دمید انسان را خلق کرد تا تجلی قدرتش و اراده اش باشد بر روی زمین

امروز میخواهم درباره دلایل آموختن و انجام مدیریت زمان و اینکه چرا بعضی ها اینکار را نمیکنند صحبت کنم .

دو تا از مهمترین دلایل انجام و یادگیری مدیریت زمان اینست که

1-   بازدهی و عملکرد خود را بهبود میدهیم .

با انجام مدیریت زمان بهتر و موثر تر از قبل درس میخوانیم یا کار میکنیم اینکه بدون برنامه درس بخوانیم یا کار کنیم. هرچی پیش آمد انجام بدهیم مطمئنا" بهره خوبی برای ما ندارد.

یک  مثال بزنم برای بهتر درس خواندن. برنامه ریزی کنید که هر روز درسهای فردا را پیش مطالعه کنید خیلی کوتاه و درسهای همان روزتون را هم بخوانید. معمولا" ما ها ازیک درس خوشمان میاد و این باعث میشود  هر وقت نیت میکنیم درس بخوانیم همان درس و کتابی را که دوست داریم مطالعه میکنیم.و در آن درس قویتر میشویم  در صورتی که با مدیرت زمان میتوانیم به همه درسها برسیم و وقت بیشتری را به درسهای ضعیف اختصاص بدهیم به شما قول میدهم بعد از مدتی دیگر درسی وجود ندارد  که در آن ضعیف باشید.

2-   کنترل خود را بر امور افزایش دهید.

هرچه قدر بیشتر در کنترل زمان مهارت پیدا کنیم احساس خوشبختی و اعتماد به نفس بیشتری پیدا میکنیم و نسبت به سرنوشت خودمان احساس مسئولیت بیشتری میکنیم.

 

حالا سه تا مانع ذهنی وجود داره که باعث میشود ادمها در مقابل مدیریت زمان مقاومت کنند.

1-   نگرانی درباره کاهش حالت طبیعی و خود انگیختگی

اولین باور غلط در مورد انجام مدیریت زمان این است  که:اگر خیلی سازمان یافته باشیم، فردی سرد، حسابگر، و بی احساس خواهیم شد. در صورتی که کاملا" برعکس است .  معمولا ماها پشت این باور غلط مخفی میشیم و بی نظمیهای خودمان را توجیه میکنیم. در صورتی که افراد نا منظم خود انگیخته نیستند آنها صرفا" سردرگم و اغلب عصبانی هستند. و معمولا" دچار استرس هستند. هرچه منظم تر باشید وقت بیشتری خواهید داشت.

2- برنامه ریزی ذهنی منفی

متعارف ترین توجیه : ((من همینطور هستم )) یا ((من همیشه اینجوری بودم ))

باید بدانید هیچکس شلخته و نامرتب به دنیا نمیاد. مهارتهای مدیریت زمان قابل یادگیری است و با تکرار و تمرین مهارتمان بیشتر هم میشود .

3- باورهای خود محدود کننده

مردم فکر میکنند این باور بخش ذاتی یا فطری زندگی یا میراث است . اما رفتارهای شخصی تا حد زیادی تحت کنترل خود شما هستند.

تصور کنید یک کارشناس بهره وری با یک دوربین 24 ساعت شبانه روز شما را چک  می کند در صورتی که برای مدت یک ماه  وقتتان را به صورت کار آمد گذرانده  و هر روز بر روی مهمترین اولویتهای خود کار کرده باشید 10 میلیون تومان جایزه میگیرید.

راستش را بگوید طی این یک ماه چقدر کارآمد خواهید شد؟

مطمئنم با انگیزه کافی یکی از کارآمد ترین ، موثر ترین و متمرکزترین انسانهای جهان خواهید شد.

تا روزی دیگر خدا نگهدار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۷
احمد فخاریان

ا" خیلی براتون پیش اومده که قبل از شروع کاری یا در موقعیت خاصی میگوئید با ((توکل به خدا شروع میکنم )) .

اما ....

آیا تابحال توکل کردید ؟

اصلا" توکل یعنی چی ؟

آیا اصلا" گفتن این جمله درسته ؟ اگه درسته . کی ، کجا یا در چه شرایطی ؟

البته خیلی از ماها منظورمون از گفتن این کلمه توکل ، امید است یعنی به جای جمله بالا میخواهیم بگویم (( به امید کمک خدا شروع میکنیم )) . نمیخواهم با کلمه ها بازی کنم اما واقعا" اگر سعی کنیم هر کلمه ای را سر جای خودش به کار ببریم خیلی خوبه نه ؟ به قول یکی از دوستان عزیزم اگر اینکار را بکنیم دیگه نیازی نیست برای هر جمله ای که میگوییم یک صفحه توضیح بدهیم .

بگذریم ..

حالا بریم سر کلمه توکل .

توکل در لغتنامه دهخدا این طور  توضیح داده شده : توکل کردن . [ ت َ وَک ْ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واگذاشتن به خدا و پناوه به خدا کردن . (ناظم الاطباء): توکل کردن به خدا؛ تفویض کردن ، یله کردن ، رها کردن ، واگذاشتن به او تعالی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ایزدتعالی بندگان را که راست باشند و توکل بر وی کنند... ضایع نماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص  .215).

گرتوکل میکنی در کار کن ------ کسب کن پس تکیه بر جبار کن . مولوی

خوب حالا فکر کنیم ببینیم کداممون تا به حال توکل کردیم ؟

اصلا" توکل درسته یا نه ؟

ما که اعتقاد داریم خدا به ما اختیار و عقل داده و خودمون میتونیم کار هامون را انجام بدیم و در مورد مشکلاتمون فکر کنیم چرا باید کار هامون را واگذار کنیم به خدا پس خودمون چه کاره هستیم ؟

درسته همه این سوالات توی ذهن من هم هست .

اما ... اما .. اما ...

یه موقع هایی واقعا" آدم نمیدونه باد چیکار کنه . هیچ را هی به نظرش نمیرسه از آدمهای مختلف سوال میکنه و جوابهای مختلف میشنوه  خیلی هاشون هم میگن :

(( خوب چه را اون کارو کردی که حالا اینطوری بشه و الان دیگه نشه کاری کرد حقته .

ای بابا من خودم دارم میترکم داغونم تو دیگه سر کوفت نزن .نمیشه که آدم اشتباه نکنه . تازه یه موقع هایی هم آدم چوب اشتباهات دیگران را میخوره الان باید چیکار کنم ؟

الان ؟ نمیدونم . کاری نمیشه کرد .

خوب اگر نمیدونی پس دیگه غر نزن برو سرکوفت هم نزن . ))

خدا نکنه که براتون پیش بیاد همچین چیزی . اما ما توی این بلا تکلیفی  تو این نمیدونم نمیدونم ها تازه یاد خدا می افتیم و باید هم بیافتیم . ولی اگر (( سرکوفت نمیخواهم بزنما )) اون اول کار که میگیم به امید خدا شروع میکن واقعا" با امید به او باشه شاید اینطوری نشه چون ما اشتباه میکنیم خدا که اشتباه نمیکنه . وقتی میگوییم به امید خدا  مثل بچه ای میمونیم که دستشو میده به مادرش و  با مادرش میره بیرون  این بچه به امید مادرش رفته وهیچ وقت هم دست مادرشو ول نمیکنه . اما..... بعضی از بچه های شیطون مثلا" دو تا خیابون را با کمک مادرشون رد میشن دیگه دقت نمیکنن که در واقع مادر به خیابون نگاه کرده و دیده ماشین نمیاد و رد شده اما بچه متوجه این موضوع نشده سر خیابون سوم فکر میکنه همیشه امنه میگه ما این همه از خیابون رد شدیم ماشین نیومد که پس اصلا" ماشین نیست و دست مادرشو ول میکنه  ازش جدا میشه و میدود توی خیابون که رد شه و واییییییییییییییییییییییییی

اگر ما به امید خدا میریم همیشه باید چشمامون  به او باشه  ببینیم او چی میخواهد و در موقعیت های مختلف اگر او بود چگونه عمل میکرد . هر کار بزرگی که قرار انجام بشه قطعا" از کار های کوچکتر تشکیل شده قدم به قدم ببینیم اگر مادرمون یا اونی که بهش امید بستیم بود هم همینکارو میکرد بعد انجامش بدیم . ولی خوب حالا انسان است و اشتباه یا بر اثر اشتباه دیگران  اومد و اتفاقی افتاد و کار از کار گذشت . حالا نوبت توکل است توکل توکل توکل .

در اینطور مواقع به نظر من باید توکل کرد به معنا ی واقعی کلمه که در لغتنامه دهخدا آمده .

خیلی از روانشناسها معتقدند که همیشه در مورد مسائلی فکر کن که در حوزه اختیارات و تحت کنترل تو است یعنی اگر کسی از نزدیکانت خدای نکرده بیماری صعب العلاجی داره نه خودش و نه اطرافیانش نباید هر روز بنشینند زار زار گریه کنند و تمام ذهن خود را معطوف این کنند که وای خدا چرا اینطوری شد چرا بهمان شد حالا چیکار کنیم و ....

روانشناسها میگویند درمان این بیماری  از توان شما خارجه یا به نوعی بیرون دایره نفوذ شماست پس اصلا" بهش فکر نکن و فقط و فقط به چیزی فکر کن که در دایره نفوذ تو است .

من هم میگویم اگر بخواهی تمام مشکلات را خودت حل کنی کمرت خواهد شکست  . گاهی لازم است انسان بعضی از مشکلات را که واقعا" حلش از توانش بیرون بیندازه گردن خالقش و خودش به مشکلات کوچکتر فکر کنه و اونها را حل کنه یعنی در واقع توکل کنه و در مورد اون موردی که توکل کرده سعی کنه به ندای قلبش گوش بده و طبق اون عمل کنه .

حالا یه داستانی هم از قول یه بزرگی که نمیدونم کیه براتون نقل میکنم البته شاید خیلی ها شنیده باشید ولی خوب . راستی  من چقدر نوشتما خوبه که اولش گفتم چیزی به ذهنم نمیاد به هر حال پر حرفیه منو ببخشید امید وارم نظراتتون را بدید و کمکم کنید تا من بعد بهتر بنویسم . 

خدا یا کمک کن تا تمام آفریده های تو را دوست بدارم و آنها نیز مرا.

داستا ن : کوهنورد

داستان درمورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالهاآماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مردهیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد ودر حالی که به سرعت سقوط می کرد . از کوه پرت شد . درحال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود وفقط طناب او را نگه داشته بود ودر این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ـــــای خدا نجاتم بده! ــــواقعا باورداری که من می توانم تو را نجات دهم؟ ــــالبته که باور دارم ــــاگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیداکردند بدنش از یک طناب آویزان بودو با دست هایش محکم طناب را گرفته بود.... و اوفقط یک متر از زمین فاصله داشت

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۳ ، ۰۶:۴۴
احمد فخاریان

به نام خالق هستی بخش به نام آنکه انسان را از خاک آفرید و والاترین روح را در او دمید انسان را خلق کرد تا تجلی قدرتش و اراده اش باشد بر روی زمین

دیروز یه سوال پرسیدم  وآن این بود که آرزویتان چیست ؟

میخواهید دکتر بشوید؟

چرا؟

آیا پاسخ چرا در قالب قانون اساسی زندگیتان هست؟

خوب الان هدف مشخص و دلیلش هم مشخص است  پس شما چند قدم که نه . هزارن قدم از کسانی که منتظرند ببینند چه پیش می آید بعد تصمیم بگیرند جلو هستید.

در واقع ما میخواهیم وقتمان را برنامه ریزی کنیم برای رسیدن به هدفمان ، یکی از خصوصیات برنامه ریزی انعطاف پذیری برنامه است . چرایی دندانپزشک شدنتان از این بابت مهم است که ممکن است  به هر دلیلی شما یک دندان پزشک نشوید. خوب حالا که دندانپرشک نشدید . دنیا به آخر رسید ؟

قطعاٌ نه ، زندگی ادامه دارد و شما برای رسیدن به آن دلیلی که برای دندان پزشکی آوردید باید تلاش کنید. پس اگر دندان پزشکی نشد شغل دیگری را باید پیدا کنید که به آن علتی که مد نظر شما بوده برسید تا نیاز خود شکوفایی تان را بتوانید ارضا کنید.

نمیدانم متوجه منظور من شده اید یا نه میخواهم بگویم شغلی که  انتخاب میکنید فقط وسیله ایست  برای رسیدن به هدف.

اما ممکن شما اعتقاد داشته باشید که نه فقط همین شغل میتواند آن چیزی که در ذهن من است را پاسخ دهد. خوب حتما" همینطور است  . هیچکس بهتر از خودتان نمیتواند در مورد شما تصمیم بگیرد.

این را  مطمئن باشید.

هیچ مشاوری نمیتواندبه شما بگوید چه رشته ای را بخوانید  وچه آینده ای برای شما بهتر است .

آینده خودتان است خودتان باید در موردش تصمیم بگیرید و مسئولیتش را هم به عهده بگیرید . هرچند این به این معنی نیست که مشورت نکنید. اما اجازه ندهید کسی برای شما تصمیم بگیرد.

اما مشورت شما باید به این شکل باشد که چه رشته یا شغلی میتواند با اهداف نهایی شما همخوانی داشته باشد. اینکه این رشته بعداٌ کاربردش زیاد است و راحت میروید سر کار، مسخره ترین حرفی است که یک نفرمیتواند بزند . مطمئن باشید اگر رشته ای را بخوانید که دوستش نداشته باشید  دو اتفاق می افتد. یا وسط راه رها میکنید که این عقلانی ترین و شجاعانه ترین کار است و یا در همان مسیر میروید و تا آخر عمر به کسی که شمارا در این مسیر قرار داده نفرین میفرستید و خودتان هم فقط میگذرانید اما زندگی نمیکنید.

پس لطفا" خودتان و دیگران را به دردسر نیاندازید و راه خودتان را خودتان انتخاب کنید.

 

پیشنهادم این است یک دفتر بردارید و چیزهایی که لازم است را بنویسید.

بهتون قول میدهم نفعش نه تنها به خودتان بلکه به تمام افراد جامعه تان میرسد. البته اگر برایتان مهم است ؟

 

اول دفترتان قانون اساسی زندگیتان را بنویسید .

و بعد به این سوال من پاسخ بدهید.

چه چیزی باعث خوشبختی میشود ؟

پول؟

         شغل؟

         سرگرمی؟

         ورزش؟

         همه موارد ؟

بگذارید کمکتان کنم هیچکدام از اینها به تنهایی برای آدم خوشبختی نمی آورد.

زیگموند فروید پدر فلسفه مدرن :

انگیزه اولیه انسان ، اصل لذت است. یعنی تلاش مداوم برای رسیدن به چیزی که به ما احساس خوبی نسبت به خود و زندگی ما می بخشد.

این یعنی همون قانون اساسی یعنی پاسخ به سه سوال قبلی

در مقام یک انسان چه کرده ایم؟ تا چه حد خلاقیت داشتیم؟ و دیگران در مورد ما چه فکری میکنند ؟

مدیریت زمان ابزاری است که با آن میتوانید زندگی بهتری را برای خودتان بسازید.

برنامه ریزی زمان میتواند شمارا از جایگاه فعلیتان به مقصد مورد نظرتان برساند.

داستان تاکسی یادتان هست ؟ مدیریت زمان همان تاکسی است .

مطلب دومی که باید در دفترتان یاد داشت کنید. مقصدتان است .

 

قانون: هدف باید مشخص و مکتوب باشد.

بنجامین فراکلین : اگر زندگی را دوست دارید ، وقت را تلف نکنید ، چراکه زندگی از وقت ساخته شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۴
احمد فخاریان

حکایت زیبای بهلول و شیخ جنید بغدادی

آورده‌اند که شیخ جنید بغدادی  به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او….
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد.

بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می‌کنی؟ عرض کرد آری..

بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسم‌الله»  می‌گویم و از پیش خود می‌خورم و لقمه کوچک برمی‌دارم، به طرف راست دهان می‌گذارم و آهسته می‌جوم و به دیگران نظر نمی‌کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی‌شوم و هر لقمه که می‌خورم «بسم‌الله» می‌گویم و در اول و آخر دست می‌شویم.. بهلول برخاست و فرمود تو می‌خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی‌دانی و به راه خود رفت.مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی‌داند. بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می‌دانی؟ عرض کرد آری سخن به قدر می‌گویم و بی‌حساب نمی‌گویم و به قدر فهم مستمعان می‌گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می‌کنم و چندان سخن نمی‌گویم که مردم از من ملول شوند و دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می‌کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد. بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی‌دانی.. پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی‌دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می‌خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی‌دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می‌دانی؟
عرض کرد آری چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب می‌شوم،  پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه‌السلام) رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی‌دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی‌دانم، تو قربه‌الی‌الله مرا بیاموز.

بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدانکه اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.
جنید گفت: جزاک الله خیراً!  بهلول  ادامه داد:

در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود.. هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد. و در خواب کردن این‌ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۱۹
احمد فخاریان

به نام خالق هستی بخش به نام آنکه انسان را از خاک آفرید و والاترین روح را در او دمید انسان را خلق کرد تا تجلی قدرتش و اراده اش باشد بر روی زمین

قبلا" در مورد ترتیب نیازهای انسان حرف زدیم و گفتیم برای تعیین هدف باید از آخر شروع کنیم.

یعنی اینکه اول نیازهای  خوشکوفایی و یا به تعبیر من ارزشی خودمان را تعیین کنیم.

برای مثال

 تعیین هدف : میخواهید ظرف یکسال 100 میلیون پول داشته باشید.

آیا داشتن چندین بسته پول داخل کمدخانه برای شما اینقدر جذاب و هیچان انگیزاست که برای آن تلاش کنید؟

مطمئنا" نه

اما تصور اینکه با این پول میتوانید چقدر توانمند بشوید . قدرت بیشتری داشته باشید . یا از لذت و خوشی بیشتری برخوردار باشید مسلما" بیش از کاغذی که اسمش پول است شمارا به حرکت وادار میکند.

پس هدف کاری است که میخواهید با آن پول انجام دهید نه خود پول .

ارزشی که میخواهید با آن پول کسب کنید را به عنوان هدف مشخص کنید.

ابتدا باید ارزشهای زندگیمان را مشخص کنیم.

در واقع به همون سه سوالی که قبلا" گفتم باید پاسخ بدهیم.  

در مقام یک انسان چه کرده ایم؟ تا چه حد خلاقیت داشتیم؟ و دیگران در مورد ما چه فکری میکنند ؟

به روشی که برایتان میگویم میتوانید سرفصلهای اصلی ارزشهایتان را مشخص کنید.:

 

فرض کنید( البته خدای نکرده) روز موعود فرا رسیده حضرت عزراییل برای بردن ما آمده و به رسم برادران مسیحیمان قرار است تعدادی از دوستان ، آشنایان و فامیل در مورد ما حرف بزنند نفرات به ترتیبی که میگویم جلوی جمعیت و در مورد ما صحبت میکنند. البته اینها از دید من است وهرکس خودش باید ادمهای مورد نظرش را انتخاب کند.

1- اول پدرم  

2- بعد برادرم  به نمایندگی از خانواده

3- پسر عمو یا پسر خاله به نمایندگی از اقوام

4- یکی از همکلاسان دانشگاه به نمایندگی از کل همکلاسیها

5- یکی از همکاران هم سطح به نمایندگی از کل همکاران

6- رئیس مستقیم محل کارم به نمایندگی مدیریت شرکتی که در آن کار میکنم

7- و یکی از کارمندان زیر دستم به نمایندگی از زیر مجموعه من در شرکت

8- پسرم یا دخترم

9- ( شما میتوانید به تناسب شغل و ... هریک از این موارد را کم یا زیاد کنید )

خوب حالا روح من که در بین جمعیت نشسته است  . در این شرایط دوست دارد چه بشنود؟

مثلا"

1 – فردی مومن بود که به همنوعان خود کمک میکرد و ....

2 – برای ما برادر خوبی بود یک برادر واقعی امکان نداشت کاری از دستش بربیاد و دریغ کند.و....

3- تمام فامیل از بودن او در بین خودشان احساس شادی میکردند و ...

4 – خیلی خوب و با علاقه درس میخواند و ....

5- همیشه همکاری صمیمانه ای با ما داشت و ...

6. کارمندی کوشا و تلاشگر در جهت اهداف سازمانی بود و ....

7 . رئیسی دلسوز برای ما که ما هیچوقت احساس نمیکردیم رئیسی مستبد و زورگو داریم و همیشه خوشحال بودیم که آدمی با هوش و با اطلاعات و .... رئیس ماست و ....

8 . پدر برای ما دلسوز تر از خودمان بود.و ....

همسر خوب و دلسوزی بود

و .... و ... و

خوب حالا هر چیزی که دوست دارید بشنوید و اینکه دیگران در مورد شما بگویند و به شما حس خوبی میدهد و حالتان را خوب میکند را بنویسید تاکید میکنم بنویسید بعد از نوشتن و ویرایش و اصلاح آن میتوانید آنرا به عنوان قانون اساسی زندگیتان فرض کنید ( مثل قانون اساسی یک کشور که هیچ وقت تغییر نمیکند ) و تمام آرزوها ، برنامه ها و حرکات و رفتار های خود را در چهار چوب این قانون اساسی تنظیم و کنترل کنید .

خوب حالا اگر آرزویتان این است که دکتر بشوید؟ آیا در چهاچوب قانون اساسی زندگیتان هست ؟

تا فردا خدا نگهدار.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۱۴
احمد فخاریان