به نام خالق هستی بخش به نام آنکه انسان را از خاک آفرید و والاترین روح را در او دمید انسان را خلق کرد تا تجلی قدرتش و اراده اش باشد بر روی زمین
در ادامه صحبتهای قبلی میخواهم باز هم در مورد اهمیت هدف حرف بزنم.
همه ما آرزوهایی داریم میخواهیم خلبان بشویم. دکتر بشویم . مهندس بشویم اینها خیلی خوبه داشتن آرزو زیباست و به نظر من نعمت رویاپردازی زیباترین نعمت خدا برای انسان است .
خوب سوال : آیا این آرزوها هدف است ؟
جواب : میتواند باشد
سوال :پس هدف چیست ؟
جواب : هدف چیزی است که مربوط به احساس درونی ما میشود یا بعبارت ساده ترهدف چرایی داشتن آرزوست.
خوب بگذارید ساده بگویم من از شما میپرسم آرزویت چیست ؟ شما میگویید که میخواهم دندانپزشک بشوم.
بعد من میپرسم چرا؟ اگر جواب چرای مرا بدانید و به من بگویید ، یعنی هدفتان مشخص است اما اگر ندانید چرا یعنی فقط یک آرزو دارید که احتمالاٌ در اثر یک اتفاق خاص ایجاد شده مثلاٌ شنیدید که دندانپزشکها درآمد خوبی دارند شما هم تصمیم گرفتید اینکاره بشوید در این صورت مطمئن باشید تلاش زیادی برای رسیدن بهش نمیکنید.
ناراحت شدید؟ ایرادی ندارد ناراحتی باعث میشود آدم فکر کند.
گوش کنید: پولدار، سیاستمدار، ورزشکار، بازیگر ، دکتر و خیلی اشخاص دیگر هستند که به چیزی که آرزوی ماست رسیدند ولی راضی و شاد نیستند فکر میکنید چرا؟ چون هدفشان را اشتباه انتخاب کردند. پول و ملک و ماشین و هر چیز دیگه ای که در تمام عمرتان جمع کنید موجب رضایت و خوشحالیمان نمیشود . بلکه چیزی که اهمیت زیادی دارد این است که در مقام یک انسان چه کرده ایم؟ تا چه حد خلاقیت داشته ایم؟ و دیگران در مورد ما چه فکری میکنند ؟ اشتباه نکنید فکر نکنید منظور من اینست که این چیزها بد است نه ، اتفاقاٌ خیلی هم خوب است اما منظور من اینست که صرفاٌ در شغل دکتری و مهندسی دنبال آرامش نگردید.
آبراهام مازلو، روانشناس معروف، ایده سلسله مراتب نیازها را در کتاب خود به نام «انگیزه و شخصیت» در سال 1943 مطرح نمود.
طبق تعریف مازلو، پنج سطح مختلف در سلسله مراتب نیازهای انسان وجود دارد:
1- نیازهای فیزیولوژیکی
2- نیازهای امنیتی
3- نیازهای اجتماعی
4- نیازهای احترامی و عزت نفس
5- نیازهای خودشکوفایی
حالا اجازه بدهید من این نیازها را در زندگی روزمره تشریح کنم:
یک نفر بعد از اینکه دیپلمش را گرفت و دانشگاه قبول شد در یک رشته ای که معلوم نیست زیاد به آن علاقه داشته باشد مدرک لیسانس میگیرد و بعد از گرفتن لیسانس شروع می کند به دنبال کار گشتن یعنی اولین نیاز از سلسله نیازهای مازلو. در مراحل اولیه برایش مهم نیست که کجا کار کند فقط می خواهد مشغول باشدو حقوق دریافت کند بعد از چند سال کارکردن به این فکر می افتد که خانه بخرد و بفکر بازنشستگی اش باشد تا امنیت خودرا تضمین کند یعنی نیاز دوم، بعد ازدواج ، تا نیازهای اجتماعی و عاطفی را ارضا کند و بعضی ها هم جذب انجمن ها یا موسسات می شوند تا بتوانند نیازهای اجتماعی خود را برآورده کنند . بعد وقتی همه چیز روبراه شد نیاز چهارم یعنی نیاز به احترام ایجاد میشود از این به بعد به دنبال قدرت میگردد ومیخواهد رشد کند و روز به روز قدرتش را بیشتر کند . همه ی این مراحل چندین سالی طول می کشد بعد تقریبا به سن بالا رسیده و دیگر زیاد به فکر آینده نیست و به فکر زمان حالمان می افتد و بعد از همه ی این کارها خریدن خانه خوب، و یک ماشین عالی و احتمالا جمع کردن سرمایه ای برای بچه ها به این نتیجه می رسد که هیچ کاری نکرده است، حالا تصمیم می گیرد کاری انجام بدهد تا بعد مرگش مردم از او به خوبی یاد کنند. یعنی نیاز پنجم. در اینجا تصمیم می گیرد مثلا عضو شورای شهر بشود تا یک کار مثبتی برای شهرش انجام بدهد و یا به انجمن های خیره کمک کند و اگر بتواند مثلا یک مدرسه می سازد .اینجا جاییست که هر کاری بکند منجر به آرامش درونی و شادی می شود . این قصه ای که من گفتم یک زندگی معمولی با درصد شانس بالاست.خیلی ها در همان مراحل نیازهای دوم و سوم برای همیشه می مانند.
این رو بدانید سلسله نیازهای مازلو باوجود اینکه درست است اما همیشه و صددرصد به همین ترتیب ایجاد نمی شود. مثالهایی وجود دارد که قبل از ارضا شدن نیاز اول و دوم و سوم به دنبال ارضا نیازهای چهارم و پنجم بوده اند . اما در حالت عادی به نظر من تمام نیازهای بالا لازم است و همه باید به دست بیاید اما وقتی قرار است هدف گذاری کنیم برای زندگیمان ، باید از آخر شروع کنیم.
آلبرت انیشتن میگوید :
اگر میخواهید خوشبخت باشید ، زندگی را به یک هدف گره بزنید نه به آدمها و اشیاء.
تا سلامی دیگر بدرود .